برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 531 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 12:16
سیدجلال سیادت
سه شنبه:خیابان مطهری،نبش اورامان.زن مانتویی،مرد کت وشلواری،دختربچه با ژاکت صورتی،زن سرش پایین،مردقوز کرده، پوشه آبی رنگ در دست،عکس های رادیولوژی انگاری.بچه اما بچه نبود. لبی ورچیده و نگاهی غمبار. از حالا یاد گرفته برای تحت تاثیر قراردادن امثال من آب دماغی آویزان داشته باشد.زن یاد گرفته همواره قطره اشکی یدک داشته باشد گوشه چشمش.مرد یاد گرفته صدایش آهسته باشد.نزدیکم می شود،صدایم می زند.مسیرم را از پیاده رو به سمت خیابان تغییر می دهم.دست از تعقیبم برمی دارد.می فهمد که برگش را خوانده ام. می فهمد که فهمیده ام این تاکتیکی است لو رفته.می فهمد که می فهم دروغ می گوید.همه این ها را می فهمد و نگاهش را از من برمی دارد و به دختری دبیرستانی می دوزد که در حال نزدیک شدن به اوست.دیگر مرا نگاه نمی کند،حتی برای یک ثانیه. هوا ابری نیست،صاف و خشک و شارپ. پاییز است انگاری. از باران خبری نیست.
چهارشنبه: صبحانه امروز با او بود. با نان سنگک و پنیرتبریزی آمد.از دیروز گفت.از دعای عرفه.از اشکی که ریخته است.از حالی که برده است.از طلب مرگ مداح مشهور برای سیاس معروف.از دست هایی که بالا رفت و لب هایی که آمین گفتند.ذوق مرگ شده بود دوست مان.با آرزوی مرگ دیگری سرخوش شده بود دوست مان.مداح معروف از «مدینه شهرپیغمبر» و «به امرفاطمه» و «هلال من» به «الساعه مرگش را برسان» رسیده بود. فرح داشت صورت دوست مان. صبحانه فردا با من است.باید مرخصی بگیرم.
پنجشنبه:پردیس ملت.تماشای فیلم کوتاه.سربالایی پارک ملت.هنوز برگ درختان سبز است.هنوز از رنگ های نارنجی و زرد و قرمز خبری نیست.هنوز از صدای خش خش برگ ها خبری نیست. حرکت به سمت تالاروحدت.تماشای تئاترموزیکال اشک ها ولبخندها.یک جولی اندروز سرخوش که «مری پاپینز»ش را بیشتر دوست دارم.اپراخوانی،«دو رِ می-گل یخ» و تمام. قنادی معروف خیابان استادشهریار. «خانم نیم کیلو نارگیلی می خواستم.»نزدیک به یک کیلو می چپاند تو جعبه. همه مشتری ها دوکیلویی سفارش می دهند. نمی گویی کمش کن.اینجور وقتا شرم میاد،عقده حقارت و خودکم بینی و خجالت و دست و پاگم شدن میاد.می زنی بیرون. هوا هنوز صاف است،ابرها هنوز درهم گره نخورده اند. هنوز باران نمی آید.پاییز است انگاری!
جمعه:حرکت به سمت پردیس ملت،از جلوی شیرخوارگاه آمنه رد می شوم، پرسه زنی یک خبر در ذهن.قانونی که اجازه می دهد پدرخوانده با فرزندخوانده اش ازدواج کند.راننده هنوز تراک موسیقی دلخواهش را پیدا نکرده،نفر بغل دستی هنوز جای پایش را پیدا نکرده،زن میانسال کنار پنجره هنوز پول خردی که راننده خواسته را پیدا نکرده،من از سر میرداماد تا ابتدای نیایش به دختری فکر می کنم که با پدرخوانده اش ازدواج می کند. خوشی می زند زیر دل پدرخوانده.تنبانش دوتا می شود.دختره را طلاق می دهد.از محضر بیرون می آیند.دختره کجا را دارد که برود؟ می رسم سر نیایش،همه این حرفها یادم می رود.باید زود برسم به پردیس ملت.چهارتا خودروی سیاسی با شیشه های دودی از نیایش وارد ولیعصر می شوند.افسر راهنمایی و رانندگی راه را برایشان باز می کند.راننده اتوبوس «بی آر تی» بوق می زند.چند دختر دبستانی سرشان را از تاکسی سرویس مدرسه بیرون آورده اند و جیغ می زنند.هوا هنوز صاف و خشک و شفاف است.هنوز ابرها در هم پیچ و تاب نخورده اند.هنوز از باران خبری نیست.در اواخر اولین ماه پائیزی.
شنبه:بانک خصوصی معروف.قرار است وام بدهد.مرخصی ساعتی از اداره.ترافیک ستارخان.چراغ قرمزتوحید،چراغ قرمز توحید،چراغ قرمز توحید.بلوارکشاورز.درهای بانک به احترام ما باز می شوند.دایره تسهیلات.ارائه مدارک.نشسته ام روبروی باجه. باسری خم شده به سمت چپ،قوز به مقدار کافی،مظلوم نمایی برای دقایقی،لبخندی معصومانه برگوشه لب.نگاهی خیره و مشتاقانه به دستگاه پول شمار. کارمندمربوطه از پشت باجه:«ناقصه»من:«چی؟»اون:«مدارک»من:«دیگه چی باید بیارم» نگاهم کرد.اندرسفیه.ادامه داد:«قرادادمحضری ممهور به مهرمحضردار با وکالت نامه...» من خیره به دستگاه پول شمار. بیرون هوا همچنان صاف.توده پرفشار هوای سرد همچنان در راه.از باران خبری نیست. شب و تماشای تلویزیون.ورزش ازنگاه دو،مهدی هاشمی نسب،طعنه های آدرس دار.گفتگوی صریح زمان آبادی و آصفی،مقدسات و فوتبال،انگشت نگاری ها،خط قرمزها،دیپلماسی عمومی و ارتباطش با ورزش. منصوریان و استیلی،هم زدن دیگ دلالیسم و فساد در فوتبال،هم زدن همه چیز. هوای تازه در جام جم. چه اتفاقی افتاده؟ خوابم یا بیدار؟
یکشنبه:تماشای کلاس هنرپیشگی،انگاری خواب رفته باشی،خواب دیده باشی،انگاری همان مغولی باشی که در بیابان زنگ دری را می زند و می پرسد: «سینما چیه؟» رادیوهفت،استادحسین عرفانی،صدای پرطنین همفری بوگارت،بچه های نسبتاً بد،ریتم نسبتاً تند،دوربین نسبتاً بازیگوش،لنزهای نسبتاً ویژه،برش های روی محور،مچ کات های دقیق،بازی با خط فرضی،بازی های نسبتاً خوب. شبکه 3،برنامه ایی با عنوان «نیمه سوم». جوادخیابانی. دادکان و یزدانی خرم. عبور از خط قرمزها آزاد.اعلام می شود رسماً. واقعاً خوابم یا بیدار؟ مطالعه کتاب«مهرجویی کارنامه چهل ساله». تا شش صبح بیدار. بالاخره تمام شد. عیش مدام. لذت تام. می روم در تراس. هوا صاف.شارپ و شفاف.از ابرها خبری نیست. ایضاً از باران.
دوشنبه:منتظردرایستگاه اتوبوس. هیاهوی شهر فید در هوهوی باد. خوابم میاد.پلک هایم را می بندم. رژه تصاویر وکلمات.متلک های دنباله دار تویی که نمی شناسمت.تهمت و توهین از تویی که دوست ندارم بشناسمت. جیغ وکف و هورا برای پرتاب گر لنگه کفش! تشویقی بنویسید برایش.مادربزرگ قبل از کما پرسید:«ما دهک چندیم؟» قایم باشک با طعم فوتبال. چشم گذاشتن.قایم شدن پشت داور. قایم شدن داور پشت شیشه ایی شفاف. «لباس مخصوص پادشاه-داستانی از هانس کریستین اندرسن».فیل در تاریکی.گرگم به هوا با اسطوره های حلبی. ما همه خوبیم. کار کار اینگیلیس هاست. بیست و پنج سال استادیوم رفتن یعنی کشک.پیاده روی تا اول جاده مخصوص یعنی کشک.دوازده ساعت انتظار برای تماشای یک بازی یعنی کشک. افکارعمومی یعنی کشک.جر دادن حنجره برای تویی که حالا می شناسمت. زیرمیزی با طعم دوسیب پرتقال. بوی گند تبانی،بوی تعفن. ابرام چرخی هرچه گفت راست بود. لاشخورها چه فروتنانه انتظار می کشند.
ابرها در حال گره خوردن در یکدیگر. ایضاً آدم ها.ترافیک عصرگاهی.ویترین ها در کله ام دراز می شوند.دخترک دبستانی جیغ می کشد.پسرکی بزک کرده فریاد می کشد.پا اندازان در گوشه خیابان هلهله می کنند.کارمند بانک از پشت فرمان ماشینش به ریشم می خندد.پدرخوانده دست در دست فرزندخوانده از کنارم رد می شود.جولی اندروز چترش را باز می کند.مداح معروف امن یجیب می خواند...
و من جایی را می بندم که زخم نیست.
چاپ در روزنامه «هفت صبح»
مهر92
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 488 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 12:05
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارند،
بعد چشمشون به یه گردو می افته
دولا میشن تا گردو رو بردارن
الماسه می افته تو شیب زمین
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره
میدونی چی می مونه؟
یه آدم...،یه دهــــــن بـــاز....،یه گـــــــردوی پـــــوک ....
و یه دنیـــــا حســـــــرت
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 398 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 11:55
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 487 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 11:36
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 457 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 11:27
چقدر خدا گاهی به ادم لطف میکنه و آدم شکر گذار نیست...
امشب مهمون دارم بعدا بیشتر مینویسم ...
شبتون زیبا
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 449 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 16:26
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 449 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 16:03
گزارش برنامه قله شاه
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 307 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 15:06
خدا اینجاست میبیند مدارا کن
زمین جای قشنگیست مدارا کن
اگر امروز بیماری به فکر این شب تاری
بدان با صبر خود داری خدا را دوست میداری
مدارا کن، مدارا کن
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 337 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 14:21
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 305 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 13:17
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 312 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 12:16
بعد نویسنده توضیح میدهد که بعید است ژنی به نام ژن زدن کلوچه در شیر یا علاقه به آتش نشانی وجود داشته باشد! ولی حتما ژنهای مشترکی وجود داشته اند که باعث ایجاد چنین رفتارهای مشترکی شده اند..
بله! من امسال که به دیدن خانواده ی عمویم در یزد رفته بودم متوجه ی وجود این ژنها در خودم شدم!
من خانواده ی عمویم را خیلی دیر به دیر می بینم و این بار هم بعد از پنجسال به دیدنشان رفته بودم و اتفاقا دو روز هم آنجا ماندم.
صبح که زن عمویم چای می ریخت من گفتم: اگه میشه چای منو کمی پر رنگ تر بریزین! زن عمویم چای را پر رنگ کرد و پرسید: خوبه؟ گفتم لطفا کمی بیشتر! چای را پر رنگ کرد و گفت: خدا رحمت کنه پدرت را چایش را مثل قیر میخورد! تعجب کردم .
وقتی دهساله بودم پدرم فوت کرد و از آنجا که لیدی همیشه از او متنفر بود و تنها تاسفش این بود که چرا او زودتر مثلا در سال اول ازدواجشان نمرده است هیچوقت از رفتارهای او برای من تعریف نمیکرد! بنابراین من هیچ اطلاع نداشتم که پدرم چطور چای میخورده است...
بعد از صبحانه زن عمویم کمی حرف زد و از اتاق بیرون رفت و مرا تنها گذاشت. احساس کردم که چقدر اینجا راحت هستم و کسی مزاحمم نمی شود.
برای ناهار که دوباره همدیگر را دیدیم زن عمویم گفت: تو هم مثل بچه های من هستی!صبح که باهات حرف زدم متوجه شدم که میخوای تنها باشی.بعد در مورد رفتارهای پسرعمویم توضیح داد. پسر عموی من بعد از یک عشق آتشین به تازگی نامزد کرده است.از آنجا که دخترک او را دوست دارد و روزانه چندین بار تماس می گیرد پسرعمویم در اکثر ساعتها ی روز موبایلش را خاموش میکند!
ناخود آگاه نگاهم افتاد به گوشی ام که سه روز بود خاموشش کرده بودم! پس من آنطور که دوستانم می گویند اینقدرها هم غیرعادی و عجیب و غریب نبودم! من فقط اسیر ژنهایم بودم ...
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 283 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 12:01
با تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم
که به جای خانه برای عشقمان جاده خواهم ساخت
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 300 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 11:32
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 219 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 11:15
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 224 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 21:23
نگاهی فرمالیستی و روانکاوانه به داستان
کالبد شکافی (داستان کوتاه )
جورج هایمر
ترجمه : مهرداد مهربان
نشریه کلک (هنر و معماری) آبان ۱۳۸۲ شماره ۱۴۱
---------------------
پیش در آمد : این که نویسنده ، یکی از اعضای تیم کالبدشکافی بوده باشد ، یا کس دیگری رویداد را توصیف کرده باشد و یا نویسنده ، در علم خیال ، داستان را بیان کرده باشد ، می توان آن هر غیر مهمّ دانست ، آنچه مهم است توانایی نویسنده در پردازش داستان است که بخوبی از عهده ی آن برآمده است .
شرح ماوقع
در سالن تشریح ، پزشکان ، مرده ای را تشریح می کنند . نویسنده ، با شرح ماوقع و توصیف تمام جزییات کار تشریح پزشکان ، با اشارات به فساد و تعفن جسد مرده ، نهایت تنفر را در ذهن خواننده ، در برابر مرده ، ایجاد می کند :
بو های تهوّع آور مرده ، روده های مرده که مانند مارهای زرد است ، مدفوع و ادرار مرده و بوی نامطبوع آن ، خون تیره ی زخم های متعفن جسد ، و ...
از سوی دیگر ابزار های هولناک تشریحو هول و حرص پزشکان برای تشریح و کار سلاخانه ی آنان .
دوسوم داستان توصیف صحنه است و یک سوم بقیه ، برداشت سوررئالبستی ، فرمالیستی نویسنده و خیال پردازی های او :
نویسنده با اشاره به خرد شدن جمجمه ی مرده توسط پزشکان تشریح ، گریزی می زند که در سر مرده چه می گذرد : «رؤیای پری رویی در بعد از ظهر تابستانی » که «لب هایش زیر بوسه ای آرام می لرزیدند .»
نویسنده اندیشه های عاشقانه ی مرده را با ظرافت و به شیوه و سبکی ادبی و رمتانتیک وار ،خیال پردازی می کند و دیدار ها ی عاشق و دلدار را بازگو و اجزاء معشوق را توصیف می کند : خرامیدن معشوق در مزارع خشخاش، بوسیدن گیسوان معشوق در عالم خیال ، بوسیدن مچ پای معشوق توسط گل نرگس (درواقع هنگام راه رفتن در مزرعه) ؛
و تشبیه های اجزای تن معشوق به برخِ مشبهات توسط نویسنده :
- داغی وجود معشوق و شرر زدن او به جان مزارع خشخاش
- تشبیه وجود معشوق به غروب ، از نظر سرخی یا القای گرما
-تشبیه پایین دامن معشوق به شعله ای رقصان
- بوسه های شعله وار معشوق
-تابش دستان لرزان معشوق مانند گل سرخ ، یا مشبّهٌ به واقع شدن گل سرخ
- تشبیه گیسوان معشوق به بیشه ای طلایی در برابر نور شمع
گزینش هر واژه ای هدفمند باید باشد :
-خشخاش، ماده ی مخدّر است و درواقع معشوق هم مانند آن مخدّر تلقّی می شود
-گل سرخ ، نماد دوست داشتن و عشق تند است و اصولاً سرخ رنگ عشق های تند است .
- پنجره، نماد راه بابی به فضای بیرون است که انسان دوست دارد به بیرون راه یابد .
-عبادتگاه، تعمد نویسنده به وانمود کردن باور های دینی و این که ارتباطش با معشوق ، رنگ و بوی گرایش های مذهبی داشته باشد .
- شمع، هم نماد روشنایی و هم شاعرانه شدن فضا که ارتباط عاشق با معشوق در هاله ای از ابهام و سایه روشن به جلوه آید .
-نرگس، نماد خماری چشم معشوق در شعر شاعران است و در اندیشه های فلسفی و اسطوره ای و روانکاوانه ، نماد خودشیفتگی (نارسیسیم) است .
- تاریکی و روشنایی اندک و سایه روشن ها ، تعمد (یا خواست ناخودآگاه) نویسنده ، مبنی بر ابهام عشق است و این که دیگران ، چندان پی نبرند و به گونه ای رازناک بودن عشق !
نویسنده در دو جا ، یک بار در آغاز پرداختن به خیالات عاشقانه ، و یک بار در پایان داستان ، این پرسش را از قول عاشق مطرح می کند : « آیا می توانستم – یا خواهم توانست – این عشق را اظهار کنم ؟ » عاشق همچنان در رؤیا بسر می برد : روزرؤیایی (یا در اصطلاح روانکاوانه در فانتزی )
برداشت های اخلاقی :
- انسان پس از مردن ، به تهوع آور ترین و متعفن ترین موجود تبدیل می شود ؛ پس چرا در حیات خود ، به گونه ای شگفت آور ، دچار خودخواهی و عُجب و تکبّر است ؟ همان خصلتی که بزرگان دین و اخلاق ، در طول تاریخ بشر ، آن را نکوهیده اند .
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 386 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 21:06
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 230 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 20:51
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 247 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 20:28
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 225 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 19:58
برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 239 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 19:44